زمستان است و بس ناجوانمردانه دلگیر است///دل ما سخت غمگین در این زمستان دلگیر است
هزاران زمستان دیده است خاک این سر زمین//زمستان های جان سوز بس دیده است ایران زمین
چون زمستان را نیز عمری است چون هر بهار///این زمستان نیز بگذرد زود و باز آید ز نو بهار
چه باک ما را که گر عمر بگذرد درانتظار بهار/// می دانیم چون هزاران بار دیگر باز گردد بهار
هر بار خواستم که دکلمه ای چو سهراب کنم/// ذهن خویش شویم و نظم خویش چو نیما کنم
نمی دانم چرا دکلمه ام هر بار تمنای قافیه دارد/// گرچه بی وزن، با قافیه هم مشکل بسیار دارد
چه کنم این است سرشتی که بیان شعر ما دارد/// بی وزن و سبک است و به قافیه هم جفنگ دارد
چه باک گر سخن نظم ما کسر علم عروض دارد///سخن دل بی وزن و قافیه هم خواهان بسیار دارد
دلم می خواهد که قلبها مهربان بودند///همه دلها بی کینه ، بی جدال بودند
دلم می خواهد که دشمن بی مکان بود///همه عالم فقط دوستی و دلبری بود
دلم می خواهد که دل ها عاشق بودند// به عشق خود همه عمر پایبند بودند
دلم می خواهد نبود ذره ای کینه به عالم ///همه دریا دل ودوستدار خلق عالم
دلم می خواست که خوابم تعبیر می شد///دل ها بی غم همه عاشق به هم می شد