دلدادگی (دفتر یاداشت من)

محلی برای درد دل با دوستان

دلدادگی (دفتر یاداشت من)

محلی برای درد دل با دوستان

محبت خدایی

انسان ها باید  یاد بگیرند که همدیگر را درک نموده و دوست بدارند. شاید هیچ کس نیست در دنیا که هیج چیز برای تحسین کردن و دوست داشتن نداشته باشد. همان کس که من و تو از او متنفریم می تواند عضوی از خانواده ای باشد که او را تا حد پرستش دوست دارند. پس او هم برای دوست داشته شدن صفات مثبت به اندازه کافی داشته است. من همیشه دلم به حال قضاتی سوخته است که مجبورند بخاطر یک صفت و یا عملکرد بد انسانی، او را از همه دوستارانش بگیرند. پس همیشه و همه وقت قبل از اقدام علیه دیگری، باید یاد آوریم که او شاید فرزندی عزیز، پدری دوست داشتنی و یا مادری فداکار است که تنها عدم درک متقابل ما از او از بین رفته است. پس سعی کنیم توانایی درکمان را افزایش دهیم نه میزان جدایی و تنفرمان را که راز و رمرز آسایش دو دنیا و شاید غایت آفرینش در این نکته نهفته است.

آنانیکه اندیشه، چراغ ره تاریک کردند//وجود خویش ز کینه و تنفر تهی کردند

ره دل به غیر محبت چون همه بربستند//وجود خود پر ز مهر، کار  خدایی کردند

شقایق و لاله

سهراب گفت تا شقایق هست باید زندگی کرد
سعادت گویدت با لاله ها هم می توان بالندگی کرد
شقایق گر چه زیباست و سرمست است از زندگی
ولی لاله ها هستند سنبل آزادی و آزادگی
من خود دشت لاله ها را از دیر باز دیده ام
من خود درس آزادگی را از آنان آموخته ام.
لاله ها سرخند چون پر پر شوند
سرختراز قبل گشته دشت ها ز آنان پر شوند

چاه

  • مرا نیاز به چاه ایی است بی انتها در این اطراف//نیاز به چاهی بی نی و نوایی است در این اطراف./
    هزار کهکشان غم به دل جای دارد، فریاد گاهی نیست//به دل سیه چاله ها بسی جای دارند دگر فضایی نیست./
    تو را هشدار که گر فریاد برآید هستیم سوزد//مرا سوزد تو را سوزد جهانی را هم به آنی بسوزد ./
    ولی گر تو مرا را چاه آنگونه نمایی //چو مولایم یک چاه بی پژواک مرا بازنمایی./
    سرم تا پای در چاه کنم فریاد برآرم//ز دست جاهلان در چاه بی پژواک فریاد برآرم./
    که چون چاه بی ته و بی نی و پژواک باشد//بدانم که این سوز در ته چاه جاوید باشد./
    ولی ترسم که گر پژواک برآید ز این سوز//و یا نی با نسیم باز گوید ذره ای ز این سوز./
    بسوزد هستی از بن تا به افلاک با چنین سوز//نباشد بی درنگ هیچ مانده از سوزش سوز./