مرا نیاز به چاه ایی است بی انتها در این اطراف//نیاز به چاهی بی نی و نوایی است در این اطراف./
هزار کهکشان غم به دل جای دارد، فریاد گاهی نیست//به دل سیه چاله ها بسی جای دارند دگر فضایی نیست./
تو را هشدار که گر فریاد برآید هستیم سوزد//مرا سوزد تو را سوزد جهانی را هم به آنی بسوزد ./
ولی گر تو مرا را چاه آنگونه نمایی //چو مولایم یک چاه بی پژواک مرا بازنمایی./
سرم تا پای در چاه کنم فریاد برآرم//ز دست جاهلان در چاه بی پژواک فریاد برآرم./
که چون چاه بی ته و بی نی و پژواک باشد//بدانم که این سوز در ته چاه جاوید باشد./
ولی ترسم که گر پژواک برآید ز این سوز//و یا نی با نسیم باز گوید ذره ای ز این سوز./
بسوزد هستی از بن تا به افلاک با چنین سوز//نباشد بی درنگ هیچ مانده از سوزش سوز./
هزار کهکشان غم به دل جای دارد، فریاد گاهی نیست//به دل سیه چاله ها بسی جای دارند دگر فضایی نیست./
تو را هشدار که گر فریاد برآید هستیم سوزد//مرا سوزد تو را سوزد جهانی را هم به آنی بسوزد ./
ولی گر تو مرا را چاه آنگونه نمایی //چو مولایم یک چاه بی پژواک مرا بازنمایی./
سرم تا پای در چاه کنم فریاد برآرم//ز دست جاهلان در چاه بی پژواک فریاد برآرم./
که چون چاه بی ته و بی نی و پژواک باشد//بدانم که این سوز در ته چاه جاوید باشد./
ولی ترسم که گر پژواک برآید ز این سوز//و یا نی با نسیم باز گوید ذره ای ز این سوز./
بسوزد هستی از بن تا به افلاک با چنین سوز//نباشد بی درنگ هیچ مانده از سوزش سوز./