دلدادگی (دفتر یاداشت من)

محلی برای درد دل با دوستان

دلدادگی (دفتر یاداشت من)

محلی برای درد دل با دوستان

بهاران

مژده دل را که دگر بار نسیم بهار ز راه آمد/// آن روح مسیحا به دشت و دمن ز نو باز آمد
نسیم بهار دست محبت بر کوه دمن کشید///خفته صحرا به نسیم بهاران ز خواب زمستان رمید
شکوفه سرخ وسفید بر شاخه درختان نشست///بلبل ز خود بی خود، بر شاخه پر گل به آواز نشست
ز بزم نوروز زمستان به کل فراموش شد///باغ به شکوفه سیب و گلابی عروس گشتزار شد
دشت پر ز نغمه عشق، به صدای چکاوک شد///طرفه به صحرا در وصف سبزه و گل آواز خوان شد

تواضع

مردان حق تواضع خلق بهر رضای خدا کنند///به تواضع طی طریق به ره خدا کنند

آنان که درس طریقت ز یار با وفا گرفته اند//خود فراموش کرده، همه تواضع گرفته اند

چرا؟

نمی دانم چرا بهار رنگ شادی ندارد///نمی دانم چرا نوروز را دل دوست ندارد

چرا رنگ محبوب طبیعت شاد نیست///چرا بلبل به گلزار دگر نغمه خوان نیست

چرا کوچ پرندگان در بهار هم ادامه دارد///چرا کوچ آنان از وطن دگر بازگشت ندارد

نمی دانم چرا نعمت از وطن رفته است ///چرا سیب و گلابی نیز چینی گشته است

نمی دانم چرا نیست نشان از هنرمندان دیروز// اصفهان را نیست دگر آن کیمیا گران دیروز

نمی دانم  که هنر تبریز به کجا رفته است /// که تولید قالی نیز به شرق دور رفته است

نمی دام چرا نیست چشم اندازی نو به کشور///چرا نیست برنامه ای بهر به سازی کشور

نمی دانم، نمی گویم سعادت سئوال بس کن///به غم بودن به بود از نبودن، پس زندگی کن