یار ما رخ گرفته گویی ز ما دلگیر است//بر بی وفایی ما یار ما بس غمگین است
هرچه بر او تمنای رخ به زانو می کنیم// به اشک دیده تمنای بخشش ز او می کنیم
دریغ ز یک نگه که او به حال زار ما کند// به این همه ناله، درد جان سوز ما دوا کند
ما که عاشق و شیفته معشوق گشته بودیم// از خود بیخود و یکسر چون یار گشته بویدم
مدعی به تجلی یار دل ما با خود همره کرد//دل بیچاره ما به سخن عشق به عالم رسوا کرد
گر دل لحظه ای ما را به غیر یار مشغول کرد//ز آن بود که غیر به سیمای یار نزد ما تجلی کرد
ما سر پیمان ازلی تا به ابد، بنا به بودن داشتیم//ما به ازل چو یار پیمانه خویش پر ز وفا داشتیم
جانان، باز به اشک دیده گویم رخ باز نما مارا//یقین دار تا ابد نیست هیچ دلبر دلربا جز تو ما را
الهی عاشقم، عاشق ترم کن//الهی آتشم، خاکسترم کن
الهی بس بود، سوز حجران//الهی وصل یار، حاصلم کن
دلبستگی و عشق دو معقوله جدا از هم هستند. جائیکه دلبسته در پی کسب دل بسته خویش به هر قیمت می باشد برای عاشق تنها رضایت معشوق مهم است و تقرب و تغرب به معشوق به رضایت معشوق هر دو شیرین خواهند بود. براستی در مکتب عاشقی کثرت وجود ندارد و عاشق تنها جلوه ای از خواست معشوق است.
در مرام عاشقی بجز یک نیست/یکی عاشق و دیگری معشوق نیست
عاشق بجز تجلی معشوق نیست/به حقیقت جلوه و ذات هیچکاه دو نیست