در افق حادثه ای بس عجیب می بینم//گرچه دور است اما بوضوح می بینم/
دشمن ما بنظر منجی ما می آید//چه شده اینچنین دشمن ما بنظر می آید/
ما تنها ز دوست چشم یاری داشتیم//عمری، به ز تن خویش او را پاس می داشتیم/
به روز حادثه او ما را دشمن فرض کرد//ما را گذاشت و با دشمن ما خلوت کرد/
هرچه ز خاطره ها بهر او باز گفتیم//ز ایثار و کمک های دیروز به او بسیار گفتیم/
ز نفاق خلوت نشیش امروزش گفتیم//ز آنچه در پیش است بدو جزئ به جزی گفتیم/
اما چه سود که او ما را دشمن پنداشت//غصه های دوست، ابزار کسب قدرت انگاشت /
در بند دوست شدیم تا ز نصیحت باز مانیم//زباز گویی حقیقت های در خفا مانده، در مانیم/
دشمن ما شاد ز این واقعه، سود خود می جوید// به بهانه آزادی ما، نابودی ما می جوید/
کاش سعادت آن دوست دیرین باور ما می کرد//آن سود جویان منافق ز خود دور می کرد/
شیرین ترین خاطره ام بوسه تو بر لبم است//بوسه پر مهر تو بر صورت پر اشکم است/
خوش زمانیکه مرا شیره جان می دادی//زکرم آنچه تقدیر من بود، تو به من می دادی/
دست من زلف تو را شانه می کرد ز سپاس//کاش می شد که تو را سجده کنم بهر سپاس/
رخ تو آرامش من در هر دلتنگی من بود//لالایی تو شفا بخش همه درد و غمم بود/
زمزمه نام تو درمان هر درد من بود//دست پر مهر تو پایانگر هر گریه من بود/
مهر ایزد همه در دامن پر مهر تو بود//غایت مهر، همه در کلام پر مهر تو بود /
سعادت بهر من، با بودن تو کامل بود//زآن افزون که مرا پدر هم سعادت بود/
کاش می شد سلام ها همه از محبت بود//کاش دلها همه یکرنگ، به هم نزدیک بود/
کاش می شد که بر دادن حق سبقت بود//کاش حق گرفتن بی پارتی هم ممکن بود/
کاش هیچ کسی رقیب کس دیگر نمی شد// کاش موجودی خوراک سر سفره نمی شد/
کاش همه چون مادر به هم مهربان بودند// کاش همه دوست، برادر وار با هم بودند/
کاش هرگز دروغی به عالم بیان نمی شد// کاش حرفی ز کینه بر زبان جاری نمی شد/
کاش دلی بی عشق بر جهان حاکم نمی شد//کاش حاکم بی حکمت به جهان تعریف نمی شد/
کاش می شد خانه دلها همه شیشه ای بود//کاش هیچ سری درعالم نبود که سر به مهر بود/
کاش سعادت هم به لطف ایزد پاک می شد//همه اندیشه و کردار او ز هر کاستی بری می شد/