من شیفته آینه باشم چون حقیقت بنماید//سنگ خارا زنم آن جام که تزویر بنماید
دوش به خواب، رویای بسی شیرین داشتیم//دور ز چشم همسر خویش، تجدید فراشی داشتیم
آن لحظه که برقع ز ناطلبیده یار گرفتیم//گویی پرده ز صنم پرده نیشن بود که بر گرفتیم
شیفته آن پری روی به یک گوشه نگاه گشتیم//ز آن بعد همه در خواب در پی او می گشتیم
رخ جمالش به ز رخ ماه در برکه مهتابی بود//دریغا که آنی و کمتر ز آنی او با ما همراه بود
یاد نداریم که چرا بهر ما آن یار گرفته بودند// بخت آن صنم، بر بخت ما گره نموده بودند
اما به یقین آن لحظه دیدار رخش جاوید شد// آن لبخند به ز ژکوندش بر بوم ذهن ما نقش شد
آن دوستان که ز کرم یاد ما کردند//زاد روز ما، بهانه ای بهر تبریک به ما کردند
بی کران سپاس ما و لطف حق با آنان باد//ز آن دری که ز محبت بهر ما ارسال کردند