الهی تو آنی که خود دانی. الهی بی ابتدا و بی انتهایی.
بزرگتر از آنی که به تصور درآیی و یا به توصیف آیی
الهی دانشم اندک و و فضای ذهنم از درک درست تو خالی است
الهی بر من شناختی عطا کن که دگر جرات وصف تو نکنم
الهی بر من ببخشای اگر اندیشه ام توانایی درک تو را نداشته و نخواهد داشت
چون من مخلوق تو هستم و درک درست مخلوق از خالق ممکن نیست.
براستی که آنچه که من بتوانم بر زبان برآنم کوچکتر از آنست که در خور تو باشد.
پس الهی سوکت می گزینم و تنها به تو فکر می کنم و از تو می خواهم که مرا آن قرار دهی که خود می خواهی.
الهی می خواهم که چنانم کنی که اگر همه هستی بجزتو با من شود ذره ای به هستی من نیافزاید و اگر به اندازه همه هستی از وجود من کم شود تغییری در من حاصل نشود.
الهی همه هستی که به تصور من در آید//نقطعه ای نیست گر با هستی تو قیاس آید/
الهی پس به لطف خود، من نیز بزرگ کن //همه عالم به نزد من، چو ذره معلق در هوا کن