هر بار خواستم که دکلمه ای چو سهراب کنم/// ذهن خویش شویم و نظم خویش چو نیما کنم
نمی دانم چرا دکلمه ام هر بار تمنای قافیه دارد/// گرچه بی وزن، با قافیه هم مشکل بسیار دارد
چه کنم این است سرشتی که بیان شعر ما دارد/// بی وزن و سبک است و به قافیه هم جفنگ دارد
چه باک گر سخن نظم ما کسر علم عروض دارد///سخن دل بی وزن و قافیه هم خواهان بسیار دارد
دلم می خواهد که قلبها مهربان بودند///همه دلها بی کینه ، بی جدال بودند
دلم می خواهد که دشمن بی مکان بود///همه عالم فقط دوستی و دلبری بود
دلم می خواهد که دل ها عاشق بودند// به عشق خود همه عمر پایبند بودند
دلم می خواهد نبود ذره ای کینه به عالم ///همه دریا دل ودوستدار خلق عالم
دلم می خواست که خوابم تعبیر می شد///دل ها بی غم همه عاشق به هم می شد
یکی گوید چرا آزادگی جرم است امروز/// سزای اندیشه، حبس بی پایان است امروز
مگر ما مسلمان نیستیم و پیرو راه حسین /// مگرآزادگی نیست الفبای آیین والای حسین
چه شد ما را که از راه حسین دور مانده ایم/// چرا از اخلاق حسینی بی نشان مانده ایم
بیا ای برادر بار دگر با هم اندیشه کنیم/// مرام حسین را به حق زنو زنده و پاینده کنیم
حسین به معرکه بر آزادگی بس تاکید کرد/// جمع بی دین نیز به آزاد بودن ترغیب کرد
حسین آزاده بود و بهر آزادگی جان داد /// هم جان خویش و هم هفتاد و دو آزاده دیگر داد
بندگی را جای نیست در مکتب مولا حسین/// بندگان را هیچ قرابت نیست با مولا حسین
ما که رهرو حسین می دانیم جمع خود/// پس چرا آزاد اندیش نیستیم اندر جمع خود
پس فراموش کن ای برادر جمع بندگان //// همراه شو با یاران حسین این جمع آزادگان